جدول جو
جدول جو

معنی خلم ناک - جستجوی لغت در جدول جو

خلم ناک(خِ)
دارای خلم. رجوع به خلم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشمناک
تصویر خشمناک
خشمگین، عصبانی، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک، درددار، دردآور
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
بیمار. دردمند. (ناظم الاطباء) ، قی آلود. ژفگن. ژفگناک. لخجه: چشم خمناک، چشم قی آلود. چشم ژفگن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زمینی که سلم رویاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قی آلود، چرکین، (یادداشت مؤلف)، زخمیان، مجروحان، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
عصبانی. خشمگین. (ناظم الاطباء). خشمین. خشمن. غضبناک. خشمگین. غاضب. مغضب. غضبان. غضوب. غضبی. دژم. آلغده. آرغده. ثعلول. (یادداشت بخط مؤلف) :
سپهدار گردنکش و خشمناک
همی خون شود زیر او تیره خاک.
فردوسی.
از او پاک یزدان چو شد خشمناک
بدانست و شد شاه با ترس و باک.
فردوسی.
فریدون چو بشنیدشد خشمناک
از آن ژرف دریا نیامدش باک.
فردوسی.
جهان پهلوان رستم خشمناک
برفت و نیامد ز لشکرش باک.
فردوسی.
القاهر.... مردی بود بلندبالا گندم گون و نیکوروی و بر روی وی اثر آبله بود بلندبینی و محاسن انبوه خشمناک و باهیبت و چون بخلافت بنشست سی وچهارساله بود. (ترجمه طبری بلعمی). چون این تذکره مطالعت کرد طیره شد و خشمناک و متغیر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی).
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ بر زد چنانکه او را کشت.
نظامی.
زننده شد از تیر خود خشمناک.
نظامی.
یکی ازپسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشمناک. (گلستان سعدی). فاعی، خشمناک کف برآورده از دهن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دارای نقطه هایی غیر رنگ خود، (ناظم الاطباء)، آنکه خال بسیار دارد، پرخال، اخیل، خیلاء، (منتهی الارب)، منه: رجل اخیل، امراءه خیلاء
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ)
خجلت زده. شرمسار. شرمگین. شرم زده. شرمگن:
بپذیرفت چون از تلخی
اندکی گشته بود خجلت ناک.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
آنکه به بیماری کلی مبتلی است. خوره ناک. جذامی. (فرهنگ فارسی معین). خوره ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون مرد کلی ناک را پاک کرد؟ (ترجمه دیاتسارون ص 50). و رجوع به کلی (بیماری) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
جای بسیار ملخ. زمینی که ملخ در آن بسیار باشد: ارض مدباه، زمین ملخ ناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دبی، ملخ. مدباه، زمین ملخ ناک. مدبیه، زمینی که ملخ گیاهش خورده بود. (تعلیقات معارف بهاء ولد ص 166)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
رخنه دار. دارای منفذ:
روی جهان کآینۀ پاک شد
از نفس چند خلل ناک شد.
نظامی (مخزن الاسرار ص 112)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمناک
تصویر خمناک
بیمار، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم ناک
تصویر نم ناک
دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمناک
تصویر علمناک
داناک فرهیخته دارای علم بادانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشمناک
تصویر خشمناک
غضبناک خشم آلود خشمگین. غضبناک خشم آلود خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمناک
تصویر خیمناک
چرکین، زخمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک و حزن آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملخ ناک
تصویر ملخ ناک
جایی که ملخ در آن بسیار باشد (معارف بها ولد 1338 ص 326)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلی ناک
تصویر کلی ناک
آنکه به بیماری کلی مبتلی است خوره ناک جذامی: (چون مرد کلی ناک را پاک کرد (عیسی))
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم تاک
تصویر قلم تاک
شاخ تاک نهاله تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق نیک
تصویر خلق نیک
منش بهمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر ناک
تصویر خطر ناک
سیجناک بیمناک سیجومند پور مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلماناک
تصویر آلماناک
زیج، سالنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
المبار، دردآگین، دردناک، مولم، وجیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تندخو، خشم آلود، خشمگین، خشمناک، عصبانی، غضب آلود، غضبناک، قهرآلود، نژند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرپیچ، پیچ دار، خمدار، قوس دار، مقوس، منحنی
متضاد: راست، صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد